آوریل 6, 2012, انجیل

مصائب پروردگار ما به روایت جان 18: 1-19: 42

18:1 وقتی عیسی این چیزها را گفت, او با شاگردانش از رودخانه قیدرون عبور کرد, جایی که باغی بود, که با شاگردانش وارد شد.
18:2 اما یهودا, که به او خیانت کرد, محل را نیز می دانست, زیرا عیسی بارها در آنجا با شاگردان خود ملاقات کرده بود.
18:3 سپس یهودا, هنگامی که او گروهی از کاهنان اعظم و خادمان فریسیان دریافت کرد, با فانوس و مشعل و سلاح به محل نزدیک شد.
18:4 و همینطور عیسی, دانستن همه چیزهایی که قرار بود برایش بیفتد, پیش رفت و به آنها گفت, "به دنبال چه کسی هستید؟?”
18:5 جواب او را دادند, "عیسی ناصری." عیسی به آنها گفت, "من او هستم." حالا یهودا, که به او خیانت کرد, نیز با آنها ایستاده بود.
18:6 سپس, وقتی به آنها گفت, "من او هستم,آنها عقب رفتند و روی زمین افتادند.
18:7 سپس دوباره از آنها سؤال کرد: "به دنبال چه کسی هستید؟?” و گفتند, "عیسی ناصری."
18:8 عیسی پاسخ داد: "من به شما گفتم که من او هستم. از این رو, اگر به دنبال من هستید, اجازه دهید این دیگران بروند.»
18:9 این برای این بود که کلام محقق شود, که او گفت, «از کسانی که به من بخشیدی, من هیچکدام از آنها را از دست نداده ام.»
18:10 سپس سیمون پیتر, داشتن شمشیر, آن را کشید, و غلام کاهن اعظم را زد, و گوش راستش را برید. اکنون نام آن خادم ملخوس بود.
18:11 از این رو, عیسی به پطرس گفت: «شمشیر خود را در غلاف قرار دهید. آیا از جامی که پدرم به من داده است ننوشم؟?”
18:12 سپس گروه, و تریبون, و خادمان یهودیان عیسی را گرفتند و بستند.
18:13 و او را دور کردند, اول به آناس, زیرا او پدر زن قیافا بود, که در آن سال کاهن اعظم بود.
18:14 قیافا کسی بود که به یهودیان پند داده بود که مصلحت است که یک نفر برای مردم بمیرد..
18:15 و شمعون پطرس با شاگرد دیگری به دنبال عیسی می رفت. و آن شاگرد برای کاهن اعظم شناخته شده بود, پس با عیسی به صحن کاهن اعظم وارد شد.
18:16 اما پیتر بیرون در ورودی ایستاده بود. از این رو, شاگرد دیگر, که برای کاهن اعظم شناخته شده بود, بیرون رفت و با زنی که دربان بود صحبت کرد, و او در پیتر رهبری کرد.
18:17 از این رو, خدمتکار زن که در را نگه می داشت به پیتر گفت, «آیا شما هم جزو شاگردان این مرد نیستید؟?" او گفت, "من نیستم."
18:18 اکنون خادمان و خادمان در مقابل زغال سوزان ایستاده بودند, چون سرد بود, و خودشان را گرم می کردند. و پطرس نیز با آنها ایستاده بود, خودش را گرم می کند.
18:19 سپس کاهن اعظم از عیسی در مورد شاگردانش و در مورد تعالیم او سؤال کرد.
18:20 عیسی به او پاسخ داد: من آشکارا با جهان صحبت کرده ام. من همیشه در کنیسه و معبد تدریس کرده ام, جایی که همه یهودیان ملاقات می کنند. و من در خفا چیزی نگفته ام.
18:21 چرا از من سوال میکنی? کسانی را که شنیدند من به آنها گفتم سؤال کنید. ببین, آنها این چیزهایی را که من گفتم می دانند.»
18:22 سپس, وقتی این را گفته بود, یکی از خدمتکارانی که در نزدیکی ایستاده بودند به عیسی ضربه زد, گفتن: «آیا اینگونه به کاهن اعظم پاسخ می دهید؟?”
18:23 عیسی به او پاسخ داد: "اگر من اشتباه صحبت کرده ام, ارائه شهادت در مورد اشتباه. اما اگر درست صحبت کرده باشم, پس چرا به من ضربه میزنی?”
18:24 و حنا او را در بند نزد قیافا فرستاد, کاهن اعظم.
18:25 حالا سیمون پیتر ایستاده بود و خودش را گرم می کرد. سپس به او گفتند, «آیا شما نیز از شاگردان او نیستید؟?او آن را تکذیب کرد و گفت, "من نیستم."
18:26 یکی از خادمان کاهن اعظم (یکی از بستگان او که پیتر گوشش را بریده بود) به او گفت, «آیا تو را در باغ با او ندیدم؟?”
18:27 از این رو, از نو, پیتر آن را تکذیب کرد. و بلافاصله خروس بانگ زد.
18:28 سپس عیسی را از قیافا به داخل پراتوریوم بردند. حالا صبح شده بود, و بنابراین آنها وارد پراتوریوم نشدند, تا آلوده نشوند, اما ممکن است عید پسح را بخورد.
18:29 از این رو, پیلاطس بیرون نزد آنها رفت, و او گفت, «شما چه اتهامی به این مرد می‌زنید؟?”
18:30 آنها پاسخ دادند و به او گفتند, «اگر او بدکار نبود, ما او را به تو تحویل نمی‌دادیم.»
18:31 از این رو, پیلاطس به آنها گفت, «خودتان او را بگیرید و بر اساس شریعت خود درباره او قضاوت کنید.» سپس یهودیان به او گفتند, برای ما حلال نیست کسی را اعدام کنیم.»
18:32 این برای این بود که کلام عیسی محقق شود, که او به این معنی است که او چه نوع مرگی خواهد داشت.
18:33 سپس پیلاطس دوباره وارد پراتوریوم شد, و عیسی را صدا زد و به او گفت, «شما پادشاه یهودیان هستید?”
18:34 عیسی پاسخ داد, «این را از خودت می‌گویی؟, یا دیگران درباره من با شما صحبت کرده اند?”
18:35 پیلاطس پاسخ داد: «آیا من یهودی هستم؟? قوم خودت و کاهنان اعظم تو را به من سپردند. چیکار کردی?”
18:36 عیسی پاسخ داد: «پادشاهی من از این دنیا نیست. اگر پادشاهی من از این دنیا بود, وزرای من مطمئناً تلاش خواهند کرد تا من را به یهودیان تسلیم نکنند. اما پادشاهی من اکنون از اینجا نیست.»
18:37 پس پیلاطس به او گفت, "شما یک پادشاه هستید, سپس?عیسی پاسخ داد, شما می گویید که من یک پادشاه هستم. برای این من به دنیا آمدم, و برای این به دنیا آمدم: تا من به حق شهادت بدهم. هر که اهل حقیقت باشد صدای مرا می شنود.»
18:38 پیلاطس به او گفت, "حقیقت چیست?و وقتی این را گفت, او دوباره نزد یهودیان رفت, و او به آنها گفت, من هیچ پرونده ای علیه او پیدا نمی کنم.
18:39 اما شما یک رسم دارید, که در عید فصح یک نفر را برای شما آزاد کنم. از این رو, آیا می‌خواهی پادشاه یهود را برایت آزاد کنم؟?”
18:40 سپس همه آنها بارها و بارها فریاد زدند, گفتن: «این یکی نیست, اما باراباس. حالا باراباس یک دزد بود.
19:1 از این رو, سپس پیلاطس عیسی را دستگیر کرد و تازیانه زد.
19:2 و سربازها, بافتن تاجی از خار, آن را بر سرش تحمیل کرد. و جامه ارغوانی دور او انداختند.
19:3 و به او نزدیک می شدند و می گفتند, "تگرگ, پادشاه یهودیان!و او را مکرر زدند.
19:4 سپس پیلاطس دوباره بیرون رفت, و او به آنها گفت: «ببین, من او را برای شما بیرون می آورم, تا دریابید که من هیچ موردی علیه او نیافتم.»
19:5 (سپس عیسی بیرون رفت, با تاج خار و جامه ارغوانی.) و به آنها گفت, "ببین مرد."
19:6 از این رو, وقتی کاهنان اعظم و خادمان او را دیدند, فریاد زدند, گفتن: او را مصلوب کن! او را مصلوب کن!پیلاطس به آنها گفت: «خودتان او را بگیرید و مصلوبش کنید. زیرا من هیچ پرونده ای علیه او نمی یابم.»
19:7 یهودیان به او پاسخ دادند, «ما قانون داریم, و طبق قانون, او باید بمیرد, زیرا او خود را پسر خدا ساخته است.»
19:8 از این رو, وقتی پیلاطس این کلمه را شنید, او بیشتر ترسیده بود.
19:9 و دوباره وارد پراتوریوم شد. و به عیسی گفت. "شما اهل کجا هستید?اما عیسی به او پاسخی نداد.
19:10 از این رو, پیلاطس به او گفت: "آیا با من صحبت نمی کنی؟? آیا نمی دانی که من اختیار دارم که تو را مصلوب کنم؟, و من اختیار دارم که تو را آزاد کنم?”
19:11 عیسی پاسخ داد, «تو هیچ اختیاری بر من نخواهی داشت, مگر اینکه از بالا به شما داده شده باشد. به این دلیل, کسی که مرا به دست تو سپرد، گناهش بزرگتر است.»
19:12 و از آن به بعد, پیلاطس به دنبال آزادی او بود. اما یهودیان فریاد می زدند, گفتن: اگر این مرد را آزاد کنید, تو دوست سزار نیستی. زیرا هر کسی که خود را پادشاه کند با سزار مخالف است.
19:13 حال چون پیلاطس این سخنان را شنید, او عیسی را بیرون آورد, و در جایگاه داوری نشست, در محلی که به آن سنگفرش می گویند, اما به زبان عبری, به آن ارتفاع گفته می شود.
19:14 اکنون روز آماده سازی عید فصح بود, حدود ساعت ششم. و به یهودیان گفت, "ببین پادشاهت."
19:15 اما آنها گریه می کردند: "او را بردارید! او را دور کن! او را مصلوب کن!پیلاطس به آنها گفت, «آیا پادشاه شما را مصلوب کنم؟?کاهنان اعظم پاسخ دادند, ما شاهی جز سزار نداریم.
19:16 از این رو, سپس او را به آنها سپرد تا مصلوب شود. و عیسی را گرفتند و بردند.
19:17 و صلیب خود را حمل می کند, به سوی محلی که جلگه نام دارد رفت, اما در زبان عبری به آن محل جمجمه می گویند.
19:18 در آنجا او را مصلوب کردند, و با او دو نفر دیگر, یکی در هر طرف, با عیسی در وسط.
19:19 سپس پیلاطس نیز عنوانی نوشت, و آن را بالای صلیب قرار داد. و نوشته شد: عیسی ناصری, پادشاه یهودیان.
19:20 از این رو, بسیاری از یهودیان این عنوان را خواندند, زیرا مکانی که عیسی در آنجا مصلوب شد نزدیک شهر بود. و به زبان عبری نوشته شده بود, به زبان یونانی, و به زبان لاتین.
19:21 آنگاه کاهنان اعظم یهود به پیلاطس گفتند: ننویس, «پادشاه یهودیان,اما این که او گفت, "من پادشاه یهودیان هستم."
19:22 پیلاطس پاسخ داد, «آنچه من نوشته ام, من نوشته ام."
19:23 سپس سربازان, زمانی که او را مصلوب کردند, لباس هایش را گرفت, و چهار قسمت ساختند, یک قسمت برای هر سرباز, و تونیک. اما تونیک بدون درز بود, بافته شده از بالا در کل.
19:24 سپس به یکدیگر گفتند, «اجازه دهید آن را قطع نکنیم, اما در عوض اجازه دهید ما روی آن قرعه بیندازیم, ببینم کی خواهد بود.» این برای این بود که کتاب مقدس محقق شود, گفتن: «لباس مرا بین خود تقسیم کردند, و برای لباس من قرعه انداختند.» و در واقع, سربازان این کارها را انجام دادند.
19:25 و مادرش در کنار صلیب عیسی ایستاده بود, و خواهر مادرش, و مریم از کلئوفا, و مریم مجدلیه.
19:26 از این رو, هنگامی که عیسی مادر خود و شاگردی را که دوست داشت در نزدیکی ایستاده دید, به مادرش گفت, «زن, ببین پسرت.»
19:27 بعد, به شاگرد گفت, "ببین مادرت." و از همان ساعت, شاگرد او را به عنوان مال خود پذیرفت.
19:28 بعد از این, عیسی می دانست که همه چیز انجام شده است, تا کتاب مقدس کامل شود, او گفت, "من تشنه ام."
19:29 و ظرفی در آنجا قرار داده شده بود, پر از سرکه. سپس, قرار دادن اسفنج پر از سرکه در اطراف زوفا, آن را به دهان او آوردند.
19:30 سپس عیسی, وقتی سرکه را دریافت کرد, گفت: "به پایان رسیده است." و سرش را پایین انداخت, روحش را تسلیم کرد.
19:31 سپس یهودیان, چون روز آماده سازی بود, تا اجساد در روز سبت روی صلیب باقی نماند (زیرا آن سبت روز بزرگی بود), آنها از پیلاطس درخواست کردند تا پاهایشان بشکند, و ممکن است آنها برداشته شوند.
19:32 از این رو, سربازها نزدیک شدند, و, در واقع, پاهای نفر اول را شکستند, و دیگری که با او مصلوب شد.
19:33 اما بعد از اینکه به عیسی نزدیک شدند, وقتی دیدند که او مرده است, پاهایش را نشکستند.
19:34 بجای, یکی از سربازان پهلوی خود را با نیزه باز کرد, و بلافاصله خون و آب بیرون رفت.
19:35 و کسی که این را دید، شهادت داده است, و شهادت او صادق است. و می داند که راست می گوید, تا شما نیز ایمان بیاورید.
19:36 زیرا این چیزها اتفاق افتاد تا کتاب مقدس محقق شود: شما نباید یک استخوان از او بشکنید.
19:37 و دوباره, کتاب مقدس دیگری می گوید: «به او نگاه خواهند کرد, که آنها را سوراخ کرده اند.»
19:38 سپس, بعد از این چیزها, یوسف از آریماتیا, (زیرا او شاگرد عیسی بود, اما پنهانی از ترس یهودیان) از پیلاطس درخواست کرد تا جسد عیسی را بردارد. و پیلاطس اجازه داد. از این رو, رفت و جسد عیسی را برد.
19:39 اکنون نیکودیموس نیز از راه رسید, (که در ابتدا شبانه نزد عیسی رفته بود) آوردن مخلوطی از مر و آلوئه, با وزن حدود هفتاد پوند.
19:40 از این رو, جسد عیسی را گرفتند, و آن را با پارچه های کتان و ادویه های معطر بستند, همانطور که روش دفن یهودیان است.
19:41 اکنون در محلی که او را مصلوب کردند باغی بود, و در باغ قبر جدیدی بود, که هنوز کسی در آن گذاشته نشده بود.
19:42 از این رو, به خاطر روز آماده سازی یهودیان, چون مقبره نزدیک بود, عیسی را در آنجا قرار دادند.