جولای 12, 2013, خواندن

روایت آفرینش در انجیل 46: 1-7, 28-30

46:1 و اسرائیل, با تمام داشته هایش به راه افتاد, به چاه سوگند رسید. و قربانیانی را در آنجا برای خدای پدرش اسحاق قربانی کرد,

46:2 او را شنید, با رویایی در شب, او را صدا می کند, و به او گفتن: «یعقوب, یعقوب.» و او پاسخ او را داد, «ببین, من اینجام."

46:3 خدا به او گفت: «من قوی ترین خدای پدرت هستم. نترس. به مصر فرود آید, زیرا در آنجا از شما قومی بزرگ خواهم ساخت

. 46:4 من با شما به آن مکان فرود خواهم آمد, و من شما را از آنجا برمی گردم, عودت. همچنین, یوسف دستهایش را روی چشمانت می گذارد.

46:5 سپس یعقوب از چاه سوگند برخاست. و پسرانش او را گرفتند, با کوچولوها و همسرانشان, در واگن هایی که فرعون برای حمل پیرمرد فرستاده بود,

46:6 همراه با تمام آنچه در سرزمین کنعان داشت. و او با تمام فرزندان خود به مصر رسید:

46:7 پسران و نوه هایش, دخترانش و تمام فرزندانش با هم.

46:28 سپس یهودا را پیشاپیش فرستاد, به یوسف, تا به او گزارش دهد, و تا او را در گشن ملاقات کند.

46:29 و وقتی به آنجا رسید, یوسف ارابه خود را مهار کرد, و در همان مکان به ملاقات پدرش رفت. و دیدن او, روی گردنش افتاد, و, در میان آغوش ها, گریه کرد.

46:30 و پدر به یوسف گفت, "حالا من خوشحال خواهم مرد, چون صورت تو را دیده ام, و من تو را زنده می گذارم.»


نظرات

Leave a Reply